صفورا: باران را چقدر دوست میداری؟
صفدر: همانقدر که بافتن موهای تو را.
هر دو رحمت خداوندند برای من.
صفورا: باران را برایم تعریف کن، شاید من هم دوستش بدارم با تعریف تو!
صفدر: باران وقتی آمدنی میشود که کسی، جایی اولین بار دلش به عشق لرزیده باشد.
باران زمانی آمدنی میشود که همان دلی که یک روز به خاطرش باران بارید، شکسته باشد.
صفورا: چطور بدانم کدام باران کدام پیغام را دارد؟!
صفدر: باران اگر شتابان روی شانههایت نشست، بدان کسی، جایی، دلش لرزیده است و به پاس آن باران بر همهٔ شانهها میبارد تا جایی، دستی از سر مهر بارور شود.
باران اگر بر گونههایت نشست، پیشقراول اشک است، تو هم بدون اینکه بخواهی با او میباری!
صفورا: باران را دوست میدارم.
صفدر: آسمان ابریست!
#صفدر وصفورا