صلح اتفاق گم شده بین جنگ های بشر است.
حجم از دست دادن ها، نداشتن ها، غربت و تنهایی، زحمت آوار، ویرانی و آوارگی آنقدر زیاد است که صلح، تفاهم، پذیرشِ دیگری و گفت و گو ناتوانِ ماندگار شدن است.
دوباره خشم، دوباره رنج از دست دان، دست های باز شده در زمان صلح را مشت می کند.
تا جایی یادم هست صلح زمانی است برای خنک شدن توپ ها، تمیز کردن تفنگ ها؛ در این مجال اندک، کودکان که ساده اند و ساده منش ها که کودکند، می توانند بازی کنند، منشور بنویسند، تقلا کنند تا آوارها را به آبادانی بدل کنند.
فاصله میان دو جنگ، دختران آن سوی مرز می توانند جواب پسران این سوی را با لبخند بدهند؛ جنگ که آغاز شد؛درست وقتِ صدور فرمان آتش، پیش از مرگ، این عشق است که پیش مرگ جنگ می شود.
تاریخ را تماشا کن،
کودکانِ بر جامانده از جنگ، فرزند پدران و تربیت شده آغوش مادرانشان نیستند، فرزند خشم و آتش و گلوله اند.
تاریخ را تماشا کن
با هر شلیک توپی یک مدرسه با همه دانش آموزانش لبخند را فراموش میکنند.
تاریخ را تماشا کن.
مردم در زمان جنگ خشمگینند،زمان صلح غمگینِ از دست دادن.
مردم، هیچ گاه لبخند ندارند.نه هنگامه جنگ، نه هنگام گم شده میان دو جنگ، همان که سیاستمدان صلح مینامندش.
تاریخ را تماشا کن