یک جایی، چیزی تمام میشود که دیگر هرگز آغاز نمیشود.
مثل آن روز که دست پدر را در عبور خیابان به بهانه بزرگ شدن پس زدی.
یا آغوش مادر را رد کردی.
یک جایی، چیزی تمام میشود که هرگز آغاز نمیشود.
آخرین بار که به کوچه برای بازی رفتی را به خاطر داری؟ به حتم کسی را قول فردایی دادی که هرگز نیامد.
کدام قایم باشک را چشم گذاشتی و برنداشتی و هنوز مشغول شمارش عمر رفتهای؟!
یک جایی پایان یک اتفاق است.
دوستی
مهربانی
همسایگی
هم شانگی
همسفری
یا …
تو بگو.
یک جایی
یک طوری میشود که چیزی تمام میشود.
و هرگز آغاز نمیشود.
دَر خانه مادر بزرگ را هنوز هم میتوانی بنوازی،
اما یک زمانی میرسد ، یک طوری میشود که دیگر پاسخ نمیدهد؛
وقتی که تو در را با همان لحنِ سالها آشنایی مینوازی، مادر بزرگ دیگر نمیگوید: کدامانی؟
نمیگوید:آمدم.
آن جا را میگویم،
آن لحظه را که دوبارهای ندارد.
مثل آخرین بار که گفت: …
یک جایی، چیزی تمام میشود که هرگز آغاز نمیشود.
پی نوشت:
حسرتهایت را نشمار.
هنوز یک چیزهایی هست که تمام نشده است.
صدایش کن،
وقتی حرف میزند نگاهش کن.
وقتی دیر میکند نگرانش باش.
دوباره به او بگو: …