دلیل اصلی که مرا به سامان دادن به پژوهشهایی که پیش از این انجام داده بودم و نوشتن آن در قالب یک کتاب ترغیب کرد، اتفاقی بود که یک روز در هنگام مراجعه به یکی از بانکهای خصوصی که حساب بانکی مدرسۀ من در آن بانک است پیش آمد. وقتی وارد بانک شدم دیدم چند نفری جلوتر از من شماره گرفتهاند و منتظر روی صندلیهای جلوی رئیس نشستهاند و مانند همیشه، تقریباً بانک پُر از مشتری بود، علیرغم شلوغی بانک و تلاش بی وقفه کارمندان در بخشهای مختلف، ریاست محترم با آرامش کامل و بدون هیچ دغدغهای پشت صندلی چرخدارش نشسته بود و در حالی که مشغول صحبت با گوشی همراهش بود، فنجان نسکافهاش را نوش جان میکرد. حداکثر چهل و هفت، هشت ساله به نظر میرسید. با خوشحالی بهطرفِ میزش رفتم و با احترام، سلامی خدمتشان عرض کردم، قبلاً دیده بودم که برای بعضی از مشتریهای از ما بهترون چطور از جا بر میخیزد و از پشت میز بیرون میآید و پس از سلام و احوال پرسی گرم و صمیمانه به طرف صندلی مقابل مشایعتشان میکند. چون مرا میشناخت و میدانست که موسس یک دبیرستان غیردولتی کوچولو موچولو در حول و حوش بانکشان هستم و گردش حساب سالانه مدرسه هم رقم قابل توجهی نمیشود، دیگر زحمت از جا برخاستن که چه عرض کنم، زحمت نیم خیز شدن را هم به خود نداد. حتی اگر به موهایم که حالا بعد از 36 سال خدمت در نظام تعلیم و تربیت کشور گرد سفید بر آن نشسته بود هم کمی احترام میگذاشت، برای دل خوشی من هم که شده باید کمی از روی صندلیاش نیمخیز میشد یا حداقل گردنش را یکی دو سانتی پایین میآورد، اما گویی معیار اعتبار آدمها، برای بعضی از کارمندان بانک، خصوصاً از نوع رئیساش! صفرهای رقم حساب مشتریان است و با این تفاسیر امثال بنده معتبر نیستیم. گرچه بنده هم برای گداییِ احترام، نزد ایشان نرفته بودم. به هر حال خودم را کمی تحویل گرفتم و از معظم له درخواست کردم که اگر مزاحمشان نیستم و خلوتشان را به هم نریختهام، اجازه بفرمایند که روی صندلی بنشینم و درخواستم را مطرح کنم. گرچه با ژستی که گرفته بود، میتوانستم از روی خطوطی که روی پیشانیاش افتاده و از ابروهای به هم نزدیک شدهاش جواب را قبل از این که سخنی بگوید،حدس بزنم.
با خودم گفتم، چرا از روی ظاهر آدمها آنها را قضاوت میکنی؟ کمی خوشبین باش، روسای محترم بانکها از آنچه شما از پشت میزشان میبینید به شما نزدیکترند.
با کلی انرژی مثبت که به خودم دادم بالاخره دل را به دریا زدم و خواستهام را مطرح کردم. در آغاز صحبت، از مشکلاتی که بر سر راه مدارس غیردولتی کوچکی همچون ما که به جایی وصل نیستیم وجود دارد، برایش گفتم، از جابهجاییها و دربهدریهای مداوم که برای انتقال مدرسه به این ملک و آن ملک با آن دست و پنجه نرم میکنیم، در حالی که وانمود میکرد که به صحبتهایم گوش میکند، تمام توجهش به صفحه نمایشگر روی میزش معطوف شده بود. اعتنایی نکردم و به صحبتهایم ادامه دادم، گفتم جناب رئیس امسال سال بیست و پنجم تأسیس مدرسه ماست و من دیگر از اجارهنشینی و جابجاییهای مداوم خسته شدهام، این جابجاییهای مداوم، همراه با اجارههای بسیار غیرمتعارف مالکان محترم، عرصه را برای ادامۀ فعالیت مدارس کوچک غیر دولتی خیلی تنگ کرده است. آموزش و پرورش هم که قربانش بروم، در حل مشکلات معیشتی جامعه فرهنگیان کشور ناتوان است و امثال بنده دیگر چه توقعی میتوانیم داشته باشیم؟
سرتون رو درد نیاورم، بالاخره پس از مقدمه چینیهای اولیه که گویی هیچ تأثیر مثبتی هم در ایشان نداشت، اصل قضیه را بازگو کردم، گفتم خوشبختانه امسال لطف خدا بیش از پیش شامل حال ما شده و یکی از دو مالکِ ملک مدرسه، پیشنهاد کرده سهمش را بخرم و فعلاً نصف مدرسه را به تملک خود در آورم. اما با قیمتهای نجومی که طی این چند سال اخیر در قیمت ملک به وجود آمده، با تمام پسانداز و دارایی و فروش منزل شخصیام، فقط میتوانم یک پنجم از وجه درخواستی مالک برای خرید سه دانگ از ملک مدرسه را تأمین کنم، میخواستم ببینم برای تأمین الباقی وجه میتوانم روی وام بانک شما که حدود بیست سال است حساب مدرسه من در آن است، حساب کنم؟
قیافهاش طوری تغییر کرد که من احساس کردم درخواست بسیار غیر منطقی و بی شرمانهای را مطرح کردهام! نگاه معنا داری به من انداخت و سرتا پایم را با یک نگاه برانداز کرد و با لبخند ملایمی که از صد هزار توهین و ناسزا بدتر بود گفت: ما فقط به مشاغل تخصّصی وام میدهیم !!!
این را که گفت انگار دیوار 35 سالهای را که برای بنای فرهنگ این کشور خشت به خشت و آجر به آجر روی هم گذاشته بودم به یکباره بر روی سرم آوار شد. با لحنی سراسر شگفتی و ناباوری از ایشان پرسیدم : مشاغل تخصّصی؟ مگر ما شغلی تخصّصیتر و با اهمیتتر از فرهنگ و آموزش هم داریم؟! مشاغل تخصّصی از نظر بانک شما چه مشاغلی است؟ قیافهای هوشمندانه به خود گرفت و با یک نگاه عاقل اندر سفیه به همراه لبخندی گوشۀ لب، دوباره رو به من کرد و گفت:مشاغل تخصّصی مثل پزشکی، وکالت و از این جور شغلهای به درد بخور! هر چه بیشتر توضیح میداد، حال من بیشتر خراب میشد. با خودم گفتم این نگاه، فقط نگاه یک رئیس بانک نمیتواند باشد، این نگاه کل جامعه ما به مقولۀ فرهنگ و آموزش است که امروز به صراحت از زبان این رئیس بانک بیان شده است. مشکل در جای دیگری است. بودجه این کشور سالها و سالهاست که به سمت اموری مهمتر و با اهمیتتر از آموزش و فرهنگ میرود. و اصولاً در این کشور به مقولۀ آموزش و فرهنگ به دید یک کار زیربنایی و اساسی که پایهگذار تمام فعالیتهای بعدی اجتماعی را تشکیل میدهد نگریسته نمیشود. به یاد صحبت پُرمعنای نلسون ماندلا افتادم که میگفت: « تعلیم و تربیت، قویترین سلاحی است که میتوانی برای تغییر دنیا از آن استفاده کنی». و ما چقدر با این سخن، بیگانه و ناآشناییم. صحبتهای این رئیس بانک در واقع تبلور دیدگاه جامعه ما نسبت به مقولۀ تعلیم و تربیت است. وقتی به هر شخص عادی و بدون علم و تجربه تخصصی در زمینۀ آموزش و فرهنگ، مجوّز تأسیس مدرسه غیر دولتی میدهیم و بعد از گذشت یکی دو سال هم مدرسهاش را مدرسۀ نمونه استانی معرفی میکنیم!! وقتی پایینترین حقوق و دستمزدها را در جامعه مناسب شأن و مقام معلم میدانیم. وقتی کثیفترین و زوار در رفتهترین ساختمانهای شهرمان را برای مدارس دولتی و غیر دولتیمان تکّه میگیریم و زیباترین و مرغوبترین زمینهای شهرمان را برای تأسیس مراکز تجاری و پاساژ و مرکز خرید و بانک و غیره اختصاص میدهیم. وقتی تنها سهم بسیار کوچکی از بودجه کل کشور را به بزرگترین و با اهمیتترین وزارتخانه دولتی اختصاص میدهیم. وقتی ناکارآمدترین وزیر کابینه دولتهایمان اغلب وزیر آموزش و پرورش است. وقتی به مساجد و ارگانهای نظامی و انتظامی و تمام ارگانها به جز آموزش و پرورش اجازه فعالیت اقتصادی میدهیم و وقتی صحبت از فعالیت اقتصادی مدارس میشود رگ غیرت فرهنگیمان باد میکند و فریاد بر میآوریم که نهاد مقدس آموزش و پرورش وقتی وارد فعالیتهای اقتصادی شود، فرهنگ، آلوده به پول میشود. وقتی برای راه اندازی یک داروخانه، مجوز دکترای تخصصی داروسازی را طلب میکنیم و راه اندازی یک دفتر مهندسی یا وکالت را مشروط به داشتن مدرک معتبر و تخصصی در آن رشته میکنیم ولی برای صدور مجوز مدارس غیر دولتی، داشتن یک مدرک لیسانس در هر رشته تحصیلی را کافی میدانیم، یعنی این که آموزش و پرورش را جزء مشاغل تخصصی نمیدانیم. نگاهی به صورت آقای رئیس انداختم و به ایشان گفتم: بنده با مطالعاتی که در زمینۀ تعلیم و تربیت و نقش بیبدیل آن در تغییر و تحولات جامعه دارم، تا حالا فکر میکردم آموزش و پرورش جزء تخصصیترین و تأثیرگذارترین مشاغل جامعه است. در آن لحظه میتوانستم حداقل بیست جمله ناب از فلاسفه و نظریه پردازان تعلیم و تربیت و مشاهیر جهانی در مورد نقش محوری آموزش و پرورش در تحولات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بیان کنم، اما دیدم قضیه خیلی خرابتر از آن است که بیان این جملات بتواند کمکی به حل آن کند. ایشان با لبخندی بر گوشه لب در جواب سئوال من فرمودند: آره! من واقعاً دلم برای شما آموزش و پرورشیها میسوزد. شماها خیلی مظلومید! واقعاً کسی به شماها توجهی نمیکند. کمکم داشت فیوز مغزم میپرید، کلمۀ طفلکیها را طوری بیان میکرد که ناخواسته برای تمام مسئولین بیکفایتی را که اساسیترین ارکان تغییر و تحول و پیشرفت جامعه را چنین حقیر و خوار ساختهاند که این رئیس بانک لفظ ( طفلکیها ) را برای آن به کار میبرد، دعا کردم و از خدا خواستم که به راه راست هدایتشان کند . با دلی پُراندوه، به سختی از جایم بلند شدم، از ایشان خداحافظی کردم و از بانک خارج شدم. چندین بار با خودم تکرار کردم که دیگر هیچ زمان برای دریافت وام برای خرید مدرسه به هیچ بانکی مراجعه نکنم. این رئیس بانک واقعاً حق داشت، او به نوعی داشت دیدگاه جامعه ایرانی نسبت به مقولۀ فرهنگ و تعلیم و تربیت را بیان میکرد. تصمیم گرفتم تا با نگارش کتابی در این زمینه، عواملی را که به مرور زمان باعث به وجود آمدن این دیدگاه در بین افراد جامعه ما که از نظر تاریخی از کهنترین و تأثیرگذارترین ملل جهان در زمینۀ اعتلای علم و فرهنگ در جهان بودهاند را شناسایی و معرفی کنم. برای نیل به این مقصود بر آن شدم ابتدا ضمن تحلیل تاریخی موضوع، به دورانهای طلایی پیشرفت ایران از نظر علم و فرهنگ برگردم و عوامل ایجاد این اعتلا و پیشرفت را شناسایی کرده و به تحلیل آن بپردازم، به راستی چه عواملی باعث شده بود تا ما در برهههایی از تاریخ کهن خود بزرگترین دانشمندان، شعرا، ریاضیدانان، ستاره شناسان، شیمیدانها، پزشکان و مفاخر علمی را به جامعه علمی جهان معرفی کنیم و امروز دید جامعه ما نسبت به علم و فرهنگ، این چنین دگرگون شود ؟ بعد از آن و در اثر دیگری میبایست به سراغ نظامهای تعلیم و تربیت پیشرو و موفق جهانی بروم و سعی کنم راز این پیشرفت و عوامل موفقیت و تحولات روز افزون این نظامها را مشخص کرده و الگویی برای مسیر صحیح حرکت در این زمینۀ برای آموزش و پرورش سرزمین خودمان ارائه کنیم.
لازم به ذکر است: هرچند این کتاب، کتاب تاریخی نیست و ما نیز قصد واکاوی وقایع تاریخی را در آن نداریم ولی برای روشن شدن موضوع و به جهت این که خواننده اثر، در جریان موقعیت زمانی وقوع وقایع علمی زمان تاریخی که به بررسی آن پرداختهایم قرار بگیرد ناچار به بیان خلاصه وقایع تاریخی از منابع موثق تاریخی، پیش از ورود به مباحث اصلی کتاب، شدهایم.
در این کتاب، سعی بر آن داریم که برای پرسشهای اساسی زیر، پاسخهای علمی و قانع کننده و مستدل ارائه کنیم:
1- اهمیت علم و دانش و گرامی داشتن علما و دانشمندان در ایران باستان چگونه بوده است؟
2- اهمیت دانش و دانشاندوزی در دین مبین اسلام به چه اندازه است، و مقام فرهیختگان و دانشمندان از منظر اسلام تا چه حد است؟
3- سلسلههای ایرانی بعد از اسلام که به علم و دانش اهمیت ویژه دادند کدام سلسلهها بودند و راهکارهای عملی آنها برای بالابردن مقام علم و دانش و مقام دانشمندان در نزد مردم، چه بوده است؟
4- دستاوردهای عملی حکومتهای حامی علم و دانش، برای جامعه زمان خود چه بوده است؟
و در عصر خود چه مفاخر علمی و کتابهای ارزشمندی به جامعه علمی زمان خود ارائه کردند؟
5- الگوگیری از اعمال این حکومتها در مورد اهمیت دادن به علم و دانش و بالا بردن مقام دانشمندان زمان خود، تا چه اندازه میتواند در زمان حال مورد استفاده ما قرار گیرد؟
6- جایگاه علم و دانش در جامعه امروز ما چیست و عالمان و دانشمندان از چه جایگاه و مرتبتی برخوردارند؟
محمد احمدی پور
Reviews
There are no reviews yet.