خون گلها بازي خاطرهاي است ميان تاروپود بافتههاي در هم تنيده ديروز گلنار و امروز من و فرداي تو.
و ما بافتهاي را به تكرار در مسير زندگي گلنار ، دخترك پريشان گيسو اما آشنا ،رج ميزنيم؛ كه نقش و طرحش همان طرح قديم است و رنگهايش همين رنگهاي امروزي.
پس طرح خاطرات گلنار زير باران آن روزها، طرح و نقش زندگي من است در هواي ابري اين روزها.
داستان خون گلها تصوير آيينهواري است از سرنوشت گلناركه بافندهاش تقدير بود و در پژواك آن گاهي دقايقي از زندگي من و شما كه بافندهاش باز هم تقدير است.
داستان خون گلها به روايت خانم اميررضواني نويسنده آن و برگردان روان خانم دريايي داستان گلهاي قرينه و تكراري قاليهاست. مصداق همين سرنوشتي كه براي گلنار و مهين مادرش، گلنار و پدرش اسماعيل و گلنار و زندگياش رقم خورد.
گلنار رسته همين خاك است. زني كه رنگ زمينه حياتش فيروزهاي رنگ بود و اين رنگ نتيجه گستاخي و جسارت يا شجاعت زن ايراني بود.
رنگ حيات من
رنگ حيات تو
رنگ حيات او
در هر وهله جسارت، گستاخي يا شجاعت است يا فرمانبرداري؟! در انتظار است تا شكل گيرد و بارور شود تا زندگي ما با بودنش بافته شود؟!
گلنار منم
با صورتي معصوم لاغر و تكيده
با لبهاي پر از لبخند يا بغض
خون گلها داستان زندگي من است.
زني شكستني اما ترميم شدني
خون گلها داستان زندگي ماست
داستان زندگي گلنار ، داستان زندگي زني است از ميان همين مردم در تكرار تاريخ، زني كه باد با همه شهره بودن در مهرورزي؛ گيسويش را نه به مهر كه به غيض كشيد و نگذاشت راه آرام زندگي را در قدم زدن با خوشبختي به سوي فردا طي كند.
داستان زندگي ماست. اگر پيله نگشاييم، در روزهاي تلخ و تيره بيپدري و غربت گلنار خواهيم ماند و نقشهاي تيره جاي طرح و نقشهاي زيبا و جاودانه حضرت دوست را ميگيرد.
سؤال اينجاست
نقشهاي تيره از كدام رج وارد زندگي هما شد؟!
از لحظهايكه بي اذن پدر و مادر در گستاخانهترين لحظهاي كه يك دختر ميتواند تصميم بگيرد، از لحظه يافتن رنگ فيروزهاي ناب؟!
يا آن زمان كه جز نان و ترشي چيزي براي خوردن نمانده بود؟!
و شايد خوشبختي گلنار با نفسهاي پدر به شماره افتاده بود و تن زندگياش سرد بود و هيچ ابراهيم قرآن خواني با همه قرآن خوانياش نميتواند سرنوشت گلها را طور ديگري رقم زند.
سرنوشت گلها را با هم بخوانيم.
با نسلي كه فيروزهاي رنگ زيستند.
با مردمي كه نيلي
و با قبيلهاي كه دارشان از ازدحام رنگ لاكي پر است.
غافل نباشيم كه نقشها ثابتند و طرحها ماندني و اين رنگهايند كه ميآيند و ميروند.
خون گلها را به سرانگشت زن ايراني كه استوار بر دار قالي و درعنفوان كودكي تصميم بزرگي خود را گرفت،كه بلند نظر باشد و پيماندار؛ پيمان با عزت نفسي ماندگار براي زن ايراني تا هميشه تاريخ؛ ديروز ،امروز و فردا.
خون گلها را توصيه ميكنم.
تا در آخرين رج آن و در پايان داستان رنگ و طرح خودتان را از ميانه صفحات داستان بيرون بكشيد و خودتان را از داستان جدا كنيد و سرنوشت خود را از نو بخوانيد.
گلنار هستيد كه در نابجاترين زمان هستيتان همراه و همقدم كوچههاي زندگيتان را از دست دادهايد؟!
مهين هستيدكه با نفسهاي شماره اسماعيل زنده به گور مي شود؟!
حاج علي،كلثوم،گلي، ناهيد و گستهم يا ديگر مردمي كه در خون گلها ميآيند و ميروند.
گمان ميكنم طرحي از نقشهاي لاكي رنگ در سرانگشت سركار خانم دكتر نازيلا دريايي مترجم توانمند و همكار و دوست محترم “مشق شب” جا ماندهاست از ترجمه گلهاي آغشته به خون و همين بس بود براي همراهي با ايشان در انتشار خون گل ها.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.