((نمیدانم به حساب بد بیاریام بگذارم یا بختیاری که به فرمان شور درونیام چیزها را به تصویر میکشم. چه نقاش فلک زدهای باید باشی که دل به زنی زیبا ببازی اما چون سبد گل به دست نداردنتوانی او را در نقاشیات جای دهی. بینوا نقاشی که ناچار است حضور سیبهایی که دوست ندارد را در اثرش تحمل کند فقط چون به پارچه پرده میآیند. من اما هرچه دوست دارم را میکشم. همین است که هست. خودشان باید باهم کنار بیایند.))
((مثل نیشگون)) را باید در شمار بخت یاری من گذاشت. نشستن واژهها کنار هم، تصویر، خیال و بغضِ نقاشی را میماند که میخواهند به جای زیور دیوارها، ابزاری بسازد برای جنگ با زشتیها. واژه به واژة مثل نیشگون را از میان داستانهای عاشقانة جا مانده در خانههای قدیمی روستاهای دور به امانت گرفته ام.
پیش از این هم در (( آیه های تا نخورده)) و ((عاشقانة صفدر و صفورا)) سعی داشتم با آفرینش واژههای بدیع و ابداع ترکیباتی نو به خودم و مخاطب در بهرهمندی از دایرة وسیعتری از لغات کمک کنم تا از 32 حرف تکراری الفبای فارسی خلق ِجدید و آفرینشی نو را با هم تجربه کنیم.
مثل نیشگون همچون فرزندی است که دوستش میداری و نامش از میان هزار نام معتبر که لای قرآن گذاشتیم در آمد.
غم شریکی، عالیجناب خود باش، جدا مانده از البرز، بانو سلام، ترکه و لبخند، شمعدانی جان سلام، رنجنامه، آب وآیینه و بیا باهم گم شویم، از نامهایی بود که هنوز هم کتاب را میتوان به شرافت آن نامها صدا زد.
مثل نیشگون روایت داستانی دارد وبراین اعتقادم که داستان، روایت داستانی و تعریف کردن آن موجب میشود موضوعی که بناست به آن پرداخته شود بهتر مورد پذیرش قرار گیرد و در نهایت همه یا بخشی از محتوا در ذهن و اندیشة مخاطب ته نشین شود و بعد از پردازش، خوانش مجدد و پذیرش دوباره بالا بیاید و به بیان و قلم جاری شود و اینبار نه سخن نویسندة کتاب که درک و برداشت مخاطب از موضوع است که آفرینش دیگر و خلقی دوباره است.
در این کتاب هم سعی شده بیشتر از محیطهای سنتی، فرهنگ، باورها و خلقیات آنها وام گرفته شود.
باورها، اعتقادات، مهرورزیها، دشمنیها، هجران و نداشتنها و حتی خرافاتی را در لابهلای گفتوگوها پیچیدهام و هدیه آوردهام تا باورهای مردم نسلهای پیش را بهتر بشناسیم و لطافت زیستن آنها را بهتر درک لمس کنیم.بر این اعتقادم عشق هم به عنوان موضوعی اصیل و ارجمند باید نخست از زبان و کلام پیشینیان دیده و شنیده شود تا راهگشای امروز جوانانی باشد که هنوز این واژه را محترم و به بیانی مقدس میشمارند.
واژه آگاهی از بیرون و آگاهی درونی را بارها در داستانهای مختلف این کتاب روایت کردهام چرا که بر این باورم مادام که آگاهی یعنی همان دانش و خودآگاهی که مبتنی بر شناخت درون خود است را تجربه نکنیم نمیتوانیم انسان شریفی باشم و اگر جایی از قاعده و قانون و اخلاق دور افتادهایم، به خاطر نشناختن همین دو موضوع مهم است.
امیدوارم با خوانش آهسته و دور از شتاب، بعد از درک مفهوم نخستِ هر جمله ومتن؛ در خوانشی دوباره به کشف دیگرری از ارتباطمان برسیم.
پس(( مرا دوباره بخوان))
Reviews
There are no reviews yet.