پوست پستهها باید کنده شود تا شیرین شود.
پوست پستهها باید کنده شود،
آرام…
با ملاحظهٔ مادرانه…
تمیز…
یک صبح زود، پیش از آفتاب حتی!
آدابدان باید باشد، آن که پستهها را میچیند. (میگفت وضو هم خوب است!) برای زلالی و شفافیت فرجام.
دستچین است مهر مادری.
جدا میکند، میشوید و درست در هنگامی که باید، تلخی را میگیرد و طراوت را نگه میدارد.
دست و دلش زلال باید باشد که هست،
و محرم هم…
راستی! چه کسی حرمتدارتر از مادر برای این معاشرت؟!
یک بشقاب گلدار با گلهای همیشه بهار را که از عهد عتیق جوانیاش مانده، پیش میکشد و دانه دانه، تلخی را میستاند و طراوت و تازگی را نگه میدارد.
آنها که از دستش دادهاند، خوب میفهمند مادر است که تلخی آدمهای خانه را شیرین می کند.
پستهها، آنان که گشادهرو، به جرم لبخند رفتند به دکان عطاری و رفتند پای میز بزم و عیش و … ،
و رفتند که بدانند لبخند تاوان دارد!
پستهها، آنان که دهان بسته، در پستو به جرم نگفتن راز یار، شکنجه و آسیاب شدند و تلخی آن را با قندهایی کاستند که خود، تاوان شیرینی را با قوام آمدن روی آتش میپرداختند!
آنچه ماند، پوست پسته بود؛
رنگ و وارنگ…
زیبا…
با طراوت…
اما نه ماندنی، که طراوت را ماندگاری نیست.
پوست پستهها باید کنده میشد تا همه چیز، شیرین پایان پذیرد.
چه کسی محترمتر از مادر برای یک شیرینی بی پایان؟!
میان پایان شیرین و آنچه هست، پوستی نازک حائل است(پدرم میداند که باغدار است و دختران روستایم -امروان- که خوشهچینند!)
مادرانه باید پسته را در دست گرفته باشی تا بدانی چه میگویم.
آن حائل اگر بماند، بعدِ قوام آمدن شربت، اگر همهٔ آداب شیرینی هم مراعات شود، بازهم مربای پسته تلخ خواهد شد و خاطر کدبانوی خانه مکدر!
این آداب را مادران،
تنها مادران خوب میدانند.
پوست نازک حائل میان آنچه هست و یک پایان شیرین، باید کنده شود.
درد دارد! اما بلوغِ ماجرا در پایانِ زیباست و این ماجرا را مادران سرزمین صددروازه خوب میدانند.
پایان شیرین بر سرانگشتان مادرم رقم میخورد و کام پدر هر صبحگاه به دست مشق او شیرین است.
پینوشت: طبخ مربایِ پوست پسته از هنرهای خاتونهای سرزمین من، دامغان، شهر صددروازه است و این تحفه وقتی با هل و گلاب آمیخته میشود، دیگر تنها یک صبحانه و میانوعده و سوغات نیست. بوی دستهای مادر و حرمت چشمهای او را آورده است، از دورِ وطن…
متبرک است!
#رضاهوشمند