راستش را بگو از مقابل پنجره خانه من رد شدی؟!
پس نرفتهای،
بازگشتهای؟!
عطر تو در هوای پاییز رهاست
برگها را تندتر میرقصاند از شاخه تا خاک؛
میآیند تا بوی تو بر سر و صورتشان ببارد.
بگو نیامدهای،
بلند بگو تا سرشاخههای چنارها بدانند،
بگو زنانِ رفته شهر، همه عطر تو را میزنند.
بگو پاییز تند تند نیاید،
برگهای چنار تا آذر وقت دارند برای زیر پا افتادن.
بگو درختان چنار حواسشان به خرمالوها باشد
وقتی آنها رسیدند وقت رفتن است.
پیش از این خیلی زود است،
پس از آن دیر.
خرمالوها میدانند کی باید رفت.