صفدر: همیشه دلم خواسته است که برای کسانم نامه بنویسم؛
در کاغذی که بالایش خط قرمز دارد و بعد ازآن خطهای آبی، یکی یکی آمده باشند تا من کج و معوج ننویسم.
دلم خواسته است با زبانم تمبر را خیس کنم و هرجایی که خواستم از پاکت نامه بچسبانم و نشانی خودم را و نشانی او را جابجا بنویسم،
اما نامه به دستش برسد.
صفورا: خب چرا ننوشتی تابهحال؟
صفدر:هیچگاه از عزیزانم دور نبودهام.
یا اگر دور بودهام آنقدر دوری عظمتش و فاصلهاش زیاد بوده که نامه ناتوان رساندن حرفهایم بوده است.
صفورا: دوری آقاجان و خانمجان را میگویی؟
صفدر: نرگس را.
میان راه برگشت از دشت در میان گردوخاک راه رفتن گوسفندانم با آقاجان گپ میزنم و خانمجان هم مثل همان سالهای بودنش ساکت پا به پای ما راه میآید و بعضی وقتها مثل همان روزها قربان صدقه من میرود و نمیدانم چرا حواسش بیشتر پی آقاجان است.
دلم برای نرگس تنگشده صفورا.
صفورا: برایش نامه بنویس
روی همان کاغذهایی که گفتی.
صفدر: سلام بلندبالای بابا
حال موهایت چطور است؟!
سن و سالشان به بافتن رسیده؟!
حال گربههای روی بام و مرغهای شکمچران کوچه خوب است.
کوکب دختر همسایه هنوز همدلش با آن پسرک شهری است.
گندمهایمان را چیدهایم.
انارها رسیدهاند و دست صفورا سیاه است از دانه کردنشان.
حالمان خوب است بابا نگران نباش.
فرصت اگر شد به خوابم سری بزن.
راستی از آقاجان خبرداری؟!
جویای درد پاهایش هستم.
اگر دیداری پیش آمد سلام مرا برسان.
نرگسِ بابا هنوز هم من و صفورا با هم قالی میبافیم و شعری را که با هم میخواندیم را زمزمه میکنیم.
میخوام برم کوه شکار آهو
تفنگ من کو لیلی جان تفنگ من کو
هر دم بگردم دره به دره
مانند آهو لیلی جان گم کرده گله
روی چو ماهت تیر نگاهت
برده دل از من لیلی جان چشم سیاهت
بالای پشتی عاشق رو کشتی
با خون عاشق لیلی جان نامه نوشتی
بالای بومی کفتر پرونی
شصتت بنازم لیلی جان خوب می پرونی
روی چو ماهت تیر نگاهت
برده دل از من لیلی جان چشم سیاهت
#آیههای_ تانخورده
#صفدر_ و _صفورا
#آداب _گفت _و_ گو
#رضا_هوشمند
# روزنگار مشق شب
#روزنگار #تقویم #تقویم مشق شب #رویدادتاریخی #رویدادمذهبی #رویدادملی #ولادت #وفات
11.
#روز صنعت چاپ
#روزنامه نویسی