وقتی رفتم، موهایت را جلوی آیینه شانه کن،
به آنچه از من روی گونههایت، مانده لبخند بزن.
گُل سرت را دوباره باز کن و همان جای همیشگی ببند.
وقتی رفتم مرا به خاطر بسپار
وقتی رفتم، موهایت را جلوی آیینه شانه کن، به آنچه از من در آغوشت مانده، احترام بگذار.
وقتی رفتم بوی پیراهنم،
لحن نگاهم،
و نوشتههای روی بخار شیشه را، به هوای برفیِ پشت پنجره بسپار و مرا فراموش کن.
دوباره زندگی را جلوی آیینه آغاز کن.
این بار بدون من.
فراموشم کن، آنگونه که انگار هرگز نبودهام.
وقت رفتنت خواهد رسید.
وقت کوچ،
پائین جاده، نامی را از تو خواهند پرسد.
بداهه پاسخ خواهی داد.
همان نامی که تکرارش بالشت را خیس،
خوابت را آشفته،
نا آرامت را آرام کرده است.
صاحب آن نام، این سوی کوچ، دستش را دراز خواهد کرد برای دست تو،
با او تا ابد دست در دست خواهی بود و شانه به شانه.
او منتظرت خواهد بود.
مرا فراموش کن و اگر دوباره به یادت آمدم، نامم را تکرار کن.
من اینجا، این سوی کوچ، پائین دست جاده، ایستادهام.
رضا هوشمند
#زمستان #رضا_هوشمند #مشق_شب #کتاب #انتشارات #دلنوشته #دست_نوشته #صفدر_و_صفورا #آیه_های_تا_نخورده #کتاب_رضا_هوشمند