صفورا جان سلام
دست به موهایت که نمیتوانم برسانم دست به دامان نامه شدم تا دلتنگی هایی که بر سر سفره شام نمیتوان گفت را بگویم.
حرف هایی که نگفتنی است را.
حال مرغ و خروس های خانه را نمیپرسم میدانم حواست به گربه های فرصت طلب هست.
اما تو حال بره بزغاله های من را بپرس
حال دشت را بپرس.
صفورا حال صفدر را بپرس.
مثل شهری ها نه.
مثل خودمان هم نه.
حال مرا طور دیگری بپرس.
راستی آن سال که گندم هایمان را سیل برد یادت هست؟!
جلوی هشتی ایستاده بودی و غمگین بودی؟
یادم رفت بپرسم .
اگر دیر نیست حالت آن روز چطور بود؟!
من میتوانستم خوبش کنم و نکردم؟
نرگس که رفت من زیادی کار میکردم و داشتم پیر میشدم
موهای روی شقیقه ام سفید شده بود و هی نشانت میدادم که دستهایت را به پیری من برسانی تا جوان شوم.
صفورا دستت بند رخت و لباس و کدبانویی بود؛
موهایم سفید ماند.
زیاده عرضی نیست
تا شام چیزی نمانده
نمازم را که بخوانم سفره تو پهن است.
غرض عرض ارادتی بود بانو.
و الا دیدار نزدیک است.
راستی سلام مرا به موهایت برسان و اگر نامه خوب است دستهایت را حنا بگذار و اگر دلگیر هم هستی، باز دست هایت را حنا بگذار؛
من میفهمم صفورا.
شام صدایم میکند کاش تو هم صدایم کنی.
#نامه
# روزنگار مشق شب:
#روزنگار #تقویم #تقویم مشق شب #رویدادتاریخی #رویدادمذهبی #رویدادملی #ولادت #وفات
11تیر:
#شهادت آیت الله صدوقی (شهید محراب)
#روز کدپستی
#روز کارمند پست