آثار مشق شب, اخبار مشق شب, دست نوشته‌ها

تو آن شعرِ دوبارهِ خوب خوانشی

 

آقا جان خدا بیامرز می‌گفت: “یک دفتر بردار، از آن خط دارها، تا بی خط، کج نروی.
زیباترین شعرِ بیست سالگیت را در آن بنویس.

خوانشِ آن را به خاطر بسپار.

بگذار سی و پنج ساله شوی،
اگر توانستی مرا بی بهانه در آغوش بگیری،
دوباره بخوان و خوانش دوباره را به خاطرتَر بسپار”

آقا جان می‌گفت: “چهل سالت که شد، اگر آدم‌هایِ زندگی‌ات، دفترت را با خانه تکانی نوروز ندادند که برود خوشحال باش و دوباره شعرت را بخوان.”

بعدِ رفتن آقا جان، دانستم یکی از شعرهای دفترم خود او بود؛

همان که با خط خوب نوشت و بعدش بی بهانه مرا در آغوش کشید.

و تو،
تو همان شعرِ خوب خوانشی،
همان که در بیست سالگی می‌توان سرود
در سی و پنج سالگی در آغوش کشید
و با چهل سالگی باید فهمید.

“داستان از میوه‌هایِ سربه گردون سایِ اینک خفته در تابوتِ پستِ خاک می‌گوید
باغ بی برگی
خنده‌اش خونی است اشک آمیز”

نویسنده:رضا هوشمند

پی‌نوشت: درود و مهربانی بر مهدی اخوان ثالث

#مهدی_اخوان_ثالث
#م. امید
#رضا_هوشمند

بازگشت بە لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


1 − = هیچ