پسران روزهای نونهالی روی سینه باباهایشان اگر خوابشان ببرد، بزرگ که میشوند با پدرانشان قدم میزنند.
اگر امروز با تو قدم نمیزند، بازگرد به کودکیت
دوباره شکلک در آوردن را از نو بیاموز.
بگذار او آموزگارت باشد.
مسابقه دو بگذار و هی تعلل نکن تا ببرد.
بگذار ببازد و برای بردن مربی حرفه ای فرزند خود باش.
یک ساندویج بخرید و تقسیم کردن را به او بسپار،
مخصوصا وقتی گرسنه است.
اگر یاد بگیرد وقتِ گرسنگی سهم پدر را هاپولی نکند،
مدیر که شد دستش را در جیب کارمندانش نمیکند.
چقدر قرار با رئیس و بالا دستی است برایت مهم است؟!
به قرارهایی که با فرزندت میگذاری پایبند باش.
اگر زنگ خانه دوستی را زد مبادا فرار کنی، یا تند تر بدوی که او تنهایی ملزم به پاسخگویی شود.
بایست و یادش بده جواب کارش را خودش بدهد.
از طرفش عذرخواهی نکن.
این کشور پر از آقا زاده هایی است که پدرانشان از طرفشان عذرخواهی میکنند.
مدیر که شد پاسخگوی زنگهایی که زده خواهد بود.
سروش یک بار در نونهالیش روی سینه پدر خوابید، به پاس آن آرامش سالهاست با من میدود، راه میرود، میخندد و وقتی زنگی را میزنم میایستد و به اندازه سهم خود عذر تقصیر میخواهد.
امیدوارم روزی که بزرگ شد اگر خبط کرد و مدیر شد بایستد، پاسخگو باشد و بگذارد فرزندش یک بار هم که شده سر روی سینه پدر بگذارد و بخوابد.
پسرانی که با پدرانشان حرف میزنند، وقتی قدشان از قد بابا بلند تر شود، دست از شانه پدر برنمیدارند.
#رضا_هوشمند
#سروش_هوشمند
#بلوار_شمالی
#دامغان