آثار مشق شب, اخبار دنیای نشر, اخبار فرهنگی، ادبی، هنری ایران, اخبار فرهنگی، ادبی، هنری جهان, اخبار مشق شب, دست نوشته‌ها, کتاب مشق شب, گوناگون, مقالات مشق شب

دوباره باز خواهم گشت

دوباره باز خواهم گشت.
این بار قُلکم را خواهم شکست و با تمام پولش، آن گُل سر را برای خودم خواهم خرید.
موهایم را شانه خواهم زد، بر صورتم سیلیِ آهسته خواهم زد، آنگونه که آب زیر پوستم بیاید. شاید عاشقم شوی و دلت برود برایم و باز نگردد.
دوباره باز خواهم گشت.
این بار لب حوض خواهم نشست، پاهای لاغرم را پهنِ آفتاب خواهم کرد، تا کبوترهای نگاهت جَلد حیاط ما شوند.
گوش تیز خواهم کرد، کی مادر قرارِ بازار می‌گذارد، قدر تنهایی دخترِ خانه را خواهم دانست. روبروی آیینه، بزرگ خواهم شد، زیبا و برازنده‍‌ی آمدنت.
سرخاب سفیداب خواهم زد. یک باره چهل سال، نه زیاد است، ده سال بزرگتر خواهم شد. بگذار بگویند بی‌حیایی است، مگر نه این است که همه‌ی دختران سرخاب سفیداب، به خانه‌ی شوی رفته‌اند.
همه خواهرانم با تک زنگ‌های تلفن لبخند زدند و رفتند و من وقت تنهایی گوشی را بر می‌داشتم و به تو که آن سوی نبودی می‌گفتم: “خودم هستم شما؟”
وقتی بودم، مبادای دختران، رنگ قرمزی بود که بر ناخن‌هایشان معجزه می‌کرد؛ دیر دانستم این سرانگشت‌های دختران است که معجزه می‌داند و معجزه‌ی من همیشه در آستینِ لباسم گم بود.
من از نسلی آمدم که گم بود، لبخندش، دلبری‌‌اش، رازهایش؛ زیبارویی‌اش.
من از نسلی هستم که پسرانش تا آمدند عاشقی را یاد بگیرند رفتند برای وطن و شهید بازگشتند.
من از نسلی آمده‌ام که برای بودن باید نمی‌بودیم.
برای خواستن باید نمی‌خواستیم.
با دختران نگو، نخند و نبین.
ما نسل عاشقی‌های یک باره و بی تکرار بودیم.
دخترانی که وقت خواستن پشت چادر مادرانشان قایم بودند؛
وقتی هم چادر افتاد دیگر نبودند.
من خودم جای دست زیر چانه گذاشتن و محو تعریف‌های دلبر و دروغ تو شدن‌، سوگولی غم بودم و تنهایی.

مبادای تو چیست؟ روز مبادای تو کی می‌رسد؟
پدرانِ آن روزها تمام شدند، وقتی دوباره بیایم، دختر به کسی که نان و عشق سر سفره‌اش می‌گذارد نمی‌دهند.
پول‌هایت را جمع کن وقتی آمدم برایم کفش‌های کتانی بخر برای دویدن.
این بار خانه‌ای داشته باش، بزرگ
با اتاق‌هایی دلباز.
نگو ندوم، نخواه میان پرده‌های حریرش گم نشوم.
نگو بد است خندیدن.
با من بخند.
بگذار گنجشگ‌های درختِ چنارمان ببینند، بگذار صبح‌ها وقت سحر جار بزنند دیده‌ها را، شنیده‌ها را.
بگذار پیرمرد باغبان، ببیند، بشنود یاد بگیرد و وقت شام، چیزی بگوید که دلِ مردم خانه‌اش بتپد، صورت مادر فرزندانش سرخ شود.
مگر خودت نگفتی:”یک بار بیشتر زندگی نمی‌کنیم”
من که آن یک بار را گذاشتم برای روز مبادا که نیامد.
دوباره باز خواهم گشت.
یادت باشد خانه‌امان حیاط داشته باشد.
اتاق میهمانی‌اش، پنجره داشته باشد رو به ایوان.
وقتی آمدم آب خواهم داد پنجره‌ها را، تا نور قد بکشد، تا این بار به چشم تو بیاید قد و بالایم.
نفسم بند آمد از بس به چشمت نیامدم.
راستی! می‌دانی گونه‌هایِ دخترِ جوانی که بوسه را انتظار می‌کشد چه التهابی دارد؟ نمی‌دانی.
آنقدر پنجره‌ها را آب خواهم داد تا تاریکی این‌قدر میان من و تو فاصله نیندازد.
باز که گشتم به جای آیینه تو پیشانیم را … .
من معجزه می‌دانم و از نبودن باز گشته‌‌ام، فقط کافی است صدایم کنی.
این بار فراموش نمی‌کنم، هر روز شمعدانی‌ها را آب می‌دهم.
تو هم فراموش نکن وقت رفتن پی نان حلال، ناهول بازگردی و …
هر روز باز گرد، مبادا یک روز بروی و بی من بازگردی.
گرد سرشانه‌ات را، وقتی در آستانه در ایستاده‌ای با دست‌هایم، همان دست‌ها که معجزه می‌داند می‌تکانم.
تو هم قول بده با اولین رنجش، نروی و باز نگردی.
رقص را در ذهن و جانم با همه‌ی پیچ و تابش نگه می‌دارم، قول بده نگاه را فراموش نکنی.
این سنگ و این قبر را باور نکن.
این فاتحه را از یاد ببر، من باز خواهم گشت،
باز که آمدم نگو نمی‌شود. نگو دیر است.
من معجزه می‌دانم و از نبودن باز گشته‌‌ام، تو تنها کافی است صدایم کنی.
قدری دستت را در هوا تکان بده، این بار دستت را خواهم گرفت.
حتی مرگ هم نتوانست ما را از هم برهاند.
باز که گشتم نام دخترمان را،
پسرمان را
اولادمان را، از لای قرآن بیرون بیاوریم.
تو نجابت نگاه را به پسرمان، من بانو صفتی را به دخترمان بیاموز و می‌آموزم.
من باز خواهم گشت و تو را به جای همه آنها که زودتر از وقتِ آغوش کوچیدند، تو را در آغوش خواهم گرفت.
من باز خواهم گشت و به جای همه‌ی دختران زمین، بلند خواهم خندید.

من باز خواهم گشت و به جای مادرم، به جای خودم، به جای همه دخترانی که ندویدند در اتاق‌های تو در توی همه‌ی خانه‌های بزرگ، خواهم دوید.
… من باز خواهم گشت.
و این بار در تو آغاز خواهم گشت.

#آیه_های_تا_نخورده

#رضا_هوشمند


 

 

بازگشت بە لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هشت − 7 =