صفدر: “آیینه بندان” یادت هست؟
صفورا: همان رسم بخت گشایِ دختران؟!
آری، آیینه ای بود با قاب چوبی زیبا، امانت میرفت خانه دختران دم بخت.
بیشتر یادم نیست، فقط میدانم در زلزلهیِ مهیب، سالِ رنج ، زیر آوارِ خانهیِ بی بی سکینه، شانه به شانه دختر ِدم بختش شکست.
صفدر: قاب آیینه کجاست؟
صفورا: آیینهای که بشکند دیگر شگون ندارد،
لابد سوزاندهاند.
صفدر: در روستایمان چند دختر دم بخت داریم؟!
صفورا: “رسم آیینه بندان” را دوباره زنده کنیم؟
صفدر: “نذر آیینه گردان”
صفدر: برای هر دخترِ آستانه ی عاشقی، یک آیینه کوچک، که متبرک به نام شریف اوست، هدیه دهیم.
تا خودش را، زیبایی درونش را، در آن ببیند،
تا از خود گم نشود.
تا همهیِ دخترانِ زمین آیینهدار باشند،
تا اگر خدای نکرده اگر آیینهای شکست، همه دختران بیبخت نمانند.
تا بخت دختران دستِ خودشان باشد، نه تحفه دیگران.
تا خودشان مراقب خودشان باشند.
تا نجیبانه در آن عاشق شوند و، وقت های هجران کسی باشد واگویههایشان را بشنود.
کسی که بلد باشد ،چشمهای دختر تازه عاشق را از لابلای موهای مجعدشان ببیند.
صفورا: دخترانِ آستانه عاشقی کدامانند؟
صفدر: آنان که یک روز مانده تا اولین سلام، نخستین نگاه یا زیباترین پیغام را ، صورت سرخ شوند یا لکنتِ زبان بگیرند و بگریزند از نگاهی که خوش به جانشان نشسته است.
صفورا: دخترانِ یک روز مانده تا عاشقی را صدا بزنم؟
صفدر: معلومند، دخترانِ یک روز مانده تا عاشقی، انگشتانشان کشیده است، پاهایشان لاغر، چشمهایشان نافذ است؛ دخترانِ آستانهیِ عاشقی با شنیدنِ صدای در دلشان میریزد.
اگر چراییاش را بپرسی نمیدانند.
صفورا(با شیطنت نگاه): دخترانِ یک روز مانده تا بوسه؟
صفدر: دخترانِ یک روز مانده تا ترانه.
صفورا: صفدر اینهمه با دقت ،دخترانِ آستانهیِ عاشقی را از کجا میشناسد؟
صفدر: صفورا را میشناسد.
صفدر بوسههایِ نجیبِ پیچیده در ترانههایش را چشیده است.