آثار مشق شب, اخبار مشق شب, دست نوشته‌ها, کتاب مشق شب

کتابخوان

زنی را می‌شناسم، دستش به کار بافتن، گرم است.
ایامِ دورِ جوانی‌اش، کتاب هم می‌خواند.
مویش را، وقتی ترانه می‌خواند، می‌بافت.
زنی را می‌شناسم که به شجاع‌ترین و عاشق‌ترین، پسر کوچه، آری گفت
از او قول گرفت، حرمتِ موهایش را نگاه دارد.
بگذارد کتاب‌هایش را همراه ِجهیزیه‌اش با شادمانی به خانه بیاورد.
کودکانِ قد و نیم قد، آن‌قدر دورش را گرفتند که یادش رفت، طریقه بافتن مو را و یادش رفت، کسی قول داده بود، حرمتِ موهایش را نگه دارد.
کتاب‌هایش، نه در خانه پدری جا ماند و نه در شمارِ جهازش آمد؛
آن روزها، نمکی‌ها همه چیز را می‌خریدند.
زنی را می‌شناسم، که دیگر خودش را نمی‌شناسد.
قول‌هایمان به او را، از یاد برده‌ایم.
باید کتاب می‌خواند،
گفت‌و‌گو می‌آموخت،
می‌خندید،
باید دیوان شمس را،
بلند بلند، می‌خواند.
نگذاشتیم غزل‌هایِ سعدی را،
وقتِ خوابِ کودکان، لالایی کند؛
این است که خوابِ مردمانِ امروز، این‌قدر آشفته است.
اگر او زن می‌بود،
من شاعر می‌شدم و خواهرم فروغ بود.
عاشقانه‌هایِ حافظ را اگر از بر می‌دانست،
فالِ خوشبختیِ همه ما را می‌گرفت.
اگر جز برای پهن کردنِ لباس‌ها، به بام می‌رفت،
او ستاره شناس می‌شد.
آرزوهای زنی که بداند کهکشانِ راه شیری کوچک است و هزار کهکشان، پشت آن نهفته است،
سر به مهر نمی‌ماند و نهفته.
زنی را می‌شناسم که اگر هنوز هم، دیده شود، ارجمند شمرده شود، در صفِ طویلِ گوشت‌هایِ منجمد، نایستد و بتواند، نقاشی بکشد،
کتاب بخواند،
ترانه زمزمه کند،
جلوی آئینه ساعت‌ها برقصد
و متهم به جنون و بی‌عاری نشود.
وقتی دلگیر است، بذاریم تنها باشد،
از تنهایی که باز‌گشت،همه تن، چشم باشیم و گوش، برای دیدن و شنیدن؛
اتفاق نابی خواهد افتاد.
حال شهر خوب می‌شود.
زن هر چه بیشتر شنیده نشود،
کمتر سخن می‌گوید و بیشتر حرف می‌زند.
عنانِ جهان در دست زنان است،
نه زمانی که حرف می‌زنند.
زن را ارجمند بداریم و بگذاریم زندگی کند.
پنجره‌ها دوباره باز خواهند شد.
عابرانِ تنهایِ کوچه،
با صدای بلندِ خنده‌هایِ مردمِ خانه، شاد خواهند شد.
زنی که هر روز کتاب می‌خواند،
آگاهانه لبخند می‌زند
هوشمندانه زندگی می‌کند.
و این آغاز خوشبختیِ کودکان است.
آگاهانه وفادار خواهد بود.
پاک‌دامنی را، حتی به آئینه خواهد آموخت.
حال وطن خوب خواهد شد.
این تنِ بیمار است و تجویزِ نخستین،
روز سه بار دانستن،
توانستن،
و آگاهی است.
صبح فردا، انسانی از خواب، برخواهد خواست که توانمند است،
آگاه و برازنده.
نه چهارشنبه‌هایِ سپید، درمانمان می‌کند،
نه خنده‌هایِ بلند و سیگارهای روشن.
پسرانِ آویزان به موهایِ بلوند هم ناتوانِ تغییرند.
آغاز در خانه، کنار پنجره اتاق، وقتی پرده تکان می‌خورد و زن، فکر می‌کند برای آینده چه باید کرد، پی‌ریزی می‌شود.
تصمیم‌های مهم، توسط زنان در اتاق‌هایشان و به تنهایی گرفته می‌شود.
مأمورین محترمِ انضباط اجتماعی به اجتماع بیش از دو نفر نقد دارند.
در کوچه‌ها روسری‌ها را جلو می‌کشند.
روز زن دیروز بود که گذشت،
وقتی‌که زن، یک انگشتش لای کتاب، تا بداند و جا نماند،
یک انگشتش به راه، که آن را نشانِ فرزندانش دهد.
امروز هردوی آن انگشت‌ها، وقف لاک‌هایِ رنگ ‌و وارنگ شده‌اند؛
و من سردرگم.
و زن هم پی استیفای حقوق ازدست‌رفته‌اش.

بازگشت بە لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× چهار = 8