سلام آقا!
میتوانم سر کلاس شما همیشه “برپا” باشم.
به احترام لباسِ خوبتان
صاف ایستادنِتان
خوب حرف زدنتان
به خاطر مدل مویتان که صاف بود و یقه پیراهن تان که همیشه تمیز بود.
به حرمت سرمشقِ لبخند
که روزی صد بار خودتان مینوشتید تا آن خط خوبش را بیاموزیم و برای روز مبادا بتوانیم بخندیم.
آقا اجازه!
جای ترکهها روی دستم نماند، اما جای اتفاقی ناب روی پیشانیم ماند، آن وقت که شجاعانه شکستن شیشه را پذیرفتم تا هم کلاسیام تاوان مرا ندهد.
یادتان هست گفتید: بارک الله
این یعنی شجاعت
و ما تنبیه شدیم، بابایمان آمد مدرسه و باقیاش بماند خودتان میدانید.
آقا معلم! از آن وقت هر شیشهای که شکستیم تاوانش را دادیم.
شما زود رفتی، یادمان ندادی شکستنهای دیگران را چطور گردنمان نیندازند.
آقا! یادتان هست پول هفتگیامان گم شد، از ترس بابا نمیرفتیم خانه؟
همان وقت فهمیدیم پول خودتان را از زیر میز پیدا کردید و دادید به ما.
ما اصلا پنج تومانی کاغذی نداشتیم.
آقا اجازه!
نمیشود باز گردیم، آن روز که زدید پشت گردنمان و گفتید: خوب مینوسی، پس حیف نیست؟
خوب حرف بزن.
کاش یاد گرفته باشیم خوب حرف زدن را
حرف خوب زدن را.
میشود دستتان را ببوسیم؟
آقا معلم!
با شما هستم. یک بار دیگر میشود تا سر کوچه با هم قدم بزنیم؟
برسیم به جگرکی آقا یدالله، باز من بی محابا میهمانتان کنم .
پول من اندازه دو سیخ جگر سفید باشد
و شما چقدر جگر سیاه دوست نداشتید.
چقدر بلد بودید آبرویمان را نبرید.
آقا معلم!
این روزها کسی نیست خندیدن یاد بچهی درونمان بدهد.
رسم این روزهاست هر کسی دنگ خودش را میدهد.
حتی رنج هم تقسیم شدنی نیست، هر کس سهم خود را دارد.
آقا اجازه!
کاش پیدایتان میکردیم، شما همان کت معروفتان را میپوشیدید
ما هم سر زانوی شلوارمان وصله میداشت
تا سر کوچه با هم قدم میزدیم
تا جگرکی آقا یدالله خدا بیامرز، باز من بی محابا میهمانتان میکردم.
باز هم پول من اندازه دو سیخ جگر سفید باشد
و شما چقدر جگر سیاه دوست نداشته باشید.
آقا اجازه!
چقدر بلد بودید آبرویمان را نبرید.
آقا معلم!
خدا شما را بیامرزد
صدایم را بلندتر میکنم،
میدانم از پشت پنجره کلاس، جایی درون حیاطِ مدرسه دارید میشنوید.
آقا آجازه!
روزتان مبارک
یک چیز دیگر که بعد از سر کوچه مدرسه همیشه میخواستیم بگوییم و نشد
آقا معلم!
دوستتان …
#رضا_هوشمند
#آیههای دتا نخورده
#صفدر و صفورا