به رفتن عادت نکن
به رفتن عادت نکن بانو، نگران میشوم؛
اینقدر به رفتن و بازنگشتن، عادت نکن.
فکرِ من نیستی، فکرِ گنجشگهایِ بیدانه و شمعدانیهایِ بی مادر باش.
آنها پریدهاند و اینها، در آستانهیِ خشکیدن.
یک بار هم که شده،
میانِ اینهمه رفتن، بازگرد.
میان اینهمه پائیز، بهار باش.
دختری باش، با شکوفههایِ بهار نارنج برگیسو.
باران شو، ببار.
کویرتر از این نمیتوانم بود.
اینهمه به رفتن مصمم نباش.
به پاس آن پاشویه و بیداری شب و تبِ یلداییات،
برای یک بار هم که شده، تَردید کن.
اینقدر مرا، تَحریم نکن.
بانو! آنها که میدانی و میدانم،
انگشتانم را، از سفر به بافتهی گیسوانت باز داشتند.
حتی تو را از خوابهایم گرفتهاند.
بگو در خواب ما را آزاد بگذارند،
خوابِ تو تنها دست آوردِ آن سال و ماه عاشقی است.
بانو! قرارهای عصرگاهی یادت هست؟!
من و آنهمه بی قراری؛
هرگز گمان نمیبردم،
بتوانم مهجوریت را تاب بیاورم.
یادت هست، مدتها گذشت و باورم نمیشد، داشتنت را؟
با نداشتنت هم، اینگونهام.
بانو جان! نگران میشوم.
اینقدر به رفتن،
به رفتن و باز نگشتن، عادت نکن.
- اخبار مشق شب
- اخبار فرهنگی
- اخبار ادبیات و نشر
- فروشگاه مشق شب
- محصولات مشق شب
- کتب مشق شب
- رضا هوشمند
- عاشقانههای صفدر و صفورا منتشر شد
- کتاب آداب گفتوگو منتشر شد