برگرفته از کتاب آیههای تا نخورده، نوشته رضا هوشمند، نشر مشق شب، 1400
خواهر آمد تا بویِ بَهار نارنج، همهیِ ایوان را پر کند.
آمد تا پاشویه با ماهیِ قرمز دوباره آشتی کند.
او که بیاید؛
گربهها همه میروند.
قناری لال نخواهد ماند.
خواهر آمد،
تا گلهایِ ریزِ قالی جان بگیرند.
امروز سرخاب سفیداب دارد رخسارِ خانه.
خواهر آمده است.
اگر نمیآمد، رازهایِ مَگویم را، به چه کسی میگفتم؟!
خواهر آمد تا برود.
این یعنی خانه بخت در انتظار اوست.
در خانه ما، دار قالی که پایین بیاید،
هِلهلهیِ شادیِ دخترانِ بخت، بالا میرود.
خواهر آمد تا بافتهیِ دستانش را ببرند برای شمارشِ خوشبختی.
بویِ حَنا هر وقت در خانهی ما میپیچد، قرار است، یکی برود.
شادیِ همسایه،
دلگیری من است.
آنها قرار است عروسدار شوند،
من قرار است تنها.
نوروز که میرسد،
درست وقتی ساعت تحویل میشود،
یکی از پاکترین اولادها – در خانه ما خواهرم- اولین میهمانِ خانه میشود.
نان میآورد به نشانه روزیِ حلال،
آب به حرمتِ زلالیِ اهالیِ خانه، در رفتار و گفتار و کردار.
خواهر آمد تا دست و دل ِپسرکِ محجوبِ همسایه رو شود.
تا با لکنت بگوید، سِر سَر به مُهر دلش را.
خواهر باید بداند،
بختش سپید است به مِهر آنکه سالهاست دزدانه شانهزدنِ موهایش را از بام سَرک میکشد.
گنجشکها به هم میگفتند:
او آخرین پسرِ چشم پاکی است که در آخرین روز اسفند،
عاشقِ آخرین دخترِ زلالي شهر شده است.
خواهر آمد تا بوی بهار نارنج ،همه ایوان را پر کند.
آمد تا پاشویه با ماهیِ قرمز، دوباره آشتی کند.
خواهر آمد
تا دوباره بهار شود.