- اخبار مشق شب
- اخبار فرهنگی
- اخبار ادبیات و نشر
- فروشگاه مشق شب
- محصولات مشق شب
- کتب مشق شب
- رضا هوشمند
- عاشقانههای صفدر و صفورا منتشر شد
- کتاب آداب گفتوگو منتشر شد
مبادی آداب باشیم.
بیاییم و هرگز نرویم.
چه بسیار رنجها که انسان میبرد تا جایِ خالی کسی را،
با شعر،
موسیقی،
نقاشی و … پر کند.
جای چشمهای از حدقه در آمده و ناسور را،
با چه جز هنر میتوان پر کرد؟!
من دیدم دستهایِ سفاگر را،
پیرِ اختلاط آب و خاک؛
دیدم تقلای انگشتهایش را برای آفرینشِ چهرهی کسی که دیگر نیست.
انگشت بُریدهی خطاط که تیز بودن چاقو را نه با ناخن که با انگشت محک میزد، تا مشق از سیاه را به سرخ بینجامد.
تا بگوید سیاه شد ایام با رفتش و سرخ شد صورتم از سیلی روزگار.
من دیدم تکرار یک نام در ازدحامِ خیابان
یکی را برده بود تا یک قدم آن سوی تر از گم شدن،
و هرگز بازنگشته بود.
مبادی آداب باشیم
بیاییم و هرگز نرویم.
وقتی آمدی پیله گشودم،
پروانه شدم،
آغاز شدم.
فصل بودنت،سرودنت
که سر آمد،
رفتی.
آنقدر ناگاه،
نا به هنگام،
که وقتِ بلوغ،
جای پوست انداختن و پرواز،
من جا ماندم
و جانم رفت.
جا ماندم و هرگز باز نگشت برای ترمیم من.
به ختم من هم کسی نیامد.
در خود تشییع شدم.
فصل بودنت
سرودنت
که سر آمد رفتی،
من ماندنم و یک مشت نبودن.
یک عالمه بی قراری
یک خیال وسیع، مملو از پاییز
آن وقت که تقویم میگوید آذر رفتنی است.
به اندازه حجمِ یک باغ،
پر از دود و آتش و خاکستر شدم.
مبادی آداب باشیم
بیاییم و هرگز نرویم.
یا اینکه هرگز نیاییم.
پی نوشت: عکس ره آوردِ سفری یار مهربان مهدی امینی
رضا هوشمند
rezaahooshmand@