موسیقی مثل گنجشگهایِ شهر است.
مرز نمیشناسند.
باد که بوزد، بدون یالله از کوچه تا درختِ خانهاتان میپرد. حالا میخواهی سر برهنه باشی، مشغول نامه نوشتن برای کسی، یا شاید دستت تازه رسیده باشد به موی محبوبت.
برایش فرق نمیکند میآید و مینشیند روی قرنیزِ دیوار، لب ایوان یا لای درختها قایم میشود. اینکه کجا بنشیند خیلی مهم است. بستگی دارد تو مشغول چه کاری باشی.
موسیقی هم همین طور است.
یک ترانه از آن سوی دنیا میشنوی. از اهالی توست. بی هیچ هم زبانی و هیچ اشتراکی، یکبار بدون یالله میآید و مینشیند درون تو.
مهم است مشغول چه کاری باشی.
برایت دعا میکنم کاش لای برگهای چنار دلت قایم شود.
نفوذ میکند به رگ و پی و عمق وجودت.
از آن سوی دنیا هم آمده باشد؛ کسی با صدای گرفته و درب و داغان هم اگر بخواند و زبانش را هم نافهم باشی؛ باز هم آنچنان گره از زلف بغضت میگشاید که نگو و نپرس.
به من چه هندی است.
بنگال است.
یا صدای نخراشیده مردی از روستاهای ایتالیا؛ من میخواهمش.
ترانهاش بوی کافههای دود آلودِ بندری در اسپانیا را بدهد؟!
بدهد.
مزه گونهای خشکِ همین بالا دستِ کویر و موسیقی محلیِ کویر دامغان باشد؟!
باشد.
با شنیدنش حالت خوب میشود.
خوب اشک میریزی.
خوب میخندی،
خوب راه میروی،
خوب خاطراتت را ریز به ریز مرور میکنی.
خوب …
انگار معجزه بلد است.
موسیقی مثل گنجشگهای شهر است.
گمان نکن گنجشکها بی ملاحظه و گستاخ شدهاند. در آدابشان است که خودشان از خودشان خواستگاری کنند و جواب بله را با یک شاخه نزدیکتر نشستن میدهند.
صلاح و مشورت خانوادهها، گنجشک بزرگتر و تحقیقات محلی و جهاز و شرط خانه و …را ندارند.
هر گنجشکی که بتواند بپرد حتما میتواند مادر خوبی باشد. هر گنجشکی هم بتواند غذا بیاورد؛ لابد که نه، به حتم پدر کاملی است.
مهریهاشان هم چند دانه اَرزن پوست نشده، دو مشت(مشت گنجشکی) برگِ سوزنیِ کاج و به اندازه مرحمت مردِ خانه، پرهای ریز برای اولین شب بعد از ساختن آشیانه. (البته به خواست و استطاعت, نه جبر و زندان)
موسیقی مگر جز این است؛ وقتی به گوش جانت مینشیند و دلت میپذیرد، تکرارش میکنی.
روی پاکت سیگارت( بد آموزی دارد)روی کاغذ دفترچه یاداشت یادداشتت بنویسیاش.
صدایت را در حمام خانه، کوچه، وقت خواب و وقتی سرخوشی و آن وقت که غمگینی، سرت میاندازی و انگار خودِ خودِ خوانندهای.
گنجشکها خود خودشانند.
مالکیت شاخه و اینجا که نشسته ام میان گنجشک ها معنا ندارد.
موسیقی هم وقتی بال میزند و از دورترین جان دنیا می آید و در فضای خانه ات پرواز میکند مال توست؟
نه مال هر کسی که بشنود.
هر کسی از پشت پنجره بگذرد میتواند عاشق دختر صدایش شود و شیدا بماند.
موسیقی وقتی راه درونت را پیدا میکند میشود خود خودت.
چه توفیری دارد کفتر کاکل به سر باشد یا آواز ابوعطا.
عمو حسن بخواند یا محمدرضا شجریان.
به جان تو نشسته است.
گنجشکها هم به جان هم مینشینند. نه فقط برای ساختن یک آشیانه و چند نوپرواز و آن شب که خانهاشان را ساختند. برای اثبات تعریفی از راز ماندگاری، عشق و وفاداری.
موسیقی هم وفادار است، بیاید دیگر نمیرود. هزار بار گوش میکنی، شیداتری از نوبه اول.
یک بار صدایش را تحلیل میکنی.
یک بار آهنگ را.
از آدمهای کار بلد مشورت میگیری، هرچه بگویند به گوشت نمیرود. باز هم بر مدار خودت هستی.
دوباره که گوشش میکنی به رموز بیشتری پی میبری. یکی از خودت گنجشک مسلکتر هم اگر کنارت باشد میگویی: دیدی چه جوری نفس گرفت.
من از کشیدگی صداش خوشم میاد؛
یا اینجاش رو گوش کن،
اینجا،
اینجا.
محشره.
گنجشکها درست همین طوری جفتشان را انتخاب میکنند.
یکباره، بدون حساب کتاب، خوب و بد نمیکنند،
یکی از آنها لب به سخن میگشاید:
آواز بخوان،
تو هم بخوان
چقدر مثل هم میخوانیم.
مبارک است.
همین.
هرچه میگذرد بیشتر گوش میدهند هم را.
آنقدر که میان ازدحامِ صدای گنجشکها وقت غروب و روی درخت کاج روبروی حیاط ما صدای طرفش را میشناسد و پاسخ میدهد.
اینهمه معاشقهی در میان هم، از میان هم؛ نه گم میشود نه لو میرود.
صدای موسیقی هم همین طور است. آن ترانه که دوستش داری را وقت درس و کار نمیتوانی گوش کنی.
میدانی چرا؟!
چون جز او را نمیتوانی در خودت و برای خودت داشته باشی.
گنجشکها هم همین طورند.
موسیقی هم همین طور است، لامصب به دلت که بنشیند هزار تا هم ایراد داشته باشد و حضرات نت و آواز هم منکرش شوند. تو دوستش داری.
بارها شنیدهام، یکی دوبار هم دیدهام؛ گنجشکی از محله پایین؛ همین آخرِ تهران دنیا که ما مینشینیم را باد با خود برده است یک جایی آن دورترها،آن محلههای بالا(حتی خیابان فرشته).
قبل و بعد از گرانی مسکن، پیش از جنگ، گنجشکها عاشق شدهاند و خانهاشان را نزدیک میدان انقلاب لای چنارهای خیابان کاخ (فلسطین) ساختهاند.
موسیقی گنجشکِ در قفس مانده توست، رهایش نکنی
نسلِ آوازهایِ غروب، لای چنارهایِ دلت منقرض میشود.
یک ترانه از خودت برجای بگذار.
با هر صدایی
با هر آهنگی
یک ترانه از خودت برجای بگذار.
گنجشکها عمرشان کوتاه است.
پینوشت:
ترانه شماره یک:
♬♫♪ موسیقی بی کلام مستوران:
ترانه شماره دو:
♬♫♪ “آرام من” از جناب محمد معتمدی
آرام من بمان کنارم بمان؛ بنگر مرا که میدهم بی تو جان
هر جا روم تو سایهای از منی؛ تو غمگسارم، تو دنیای منی
دریای من ز موج گیسوی تو روانهام سوی تو تمام من تو
ای ماهم به چشم من نگاهی، تا باران به جان من ببارد
میخواهم نفس که در هوایت، نايى بر نواىِ من بيارد.
چشمان تو چشمة امید است
بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزلترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم.
آغوش تو پناه طوفان من
جان میدهد به جان تو جان من
چشمان من کنار دنیای تو
فقط تماشای تو
تو آرزو تو