اخبار مشق شب, دست نوشته‌ها, گوناگون

برف آمدنی شد

صفورا: از خواب برخیز، برف آمدنی شد.
صفدر: دعای مردم افاقه کرد.
کاش خواب من تعبیرِ صادق شود و ماندنی شود.
صفورا: خیر است خوابت.
چه خواب دیدی؟
صفدر: همه‌ی مردم ده شاد بودند،
کسی دستش در سفره دیگری و چشمش پی نام و ناموس و مال دیگری نبود.
برف روی سقف همه خانه‌ها می‌بارید.
خودی و غریبه نمی‌شناخت.
همه مردم بودند.
آقا جان و خانم جان از پنجره بیرون را نگاه می‌کردند.
کنار هم، شانه به شانه هم، با لبخند نشسته بودند و برف را تماشا می‌کردند.
صفورا: صفدر چه می‌کرد؟
صفدر: بافته سیاه رویِ شانه‌ی خانم جان و صورت بی چین و چروک آقا جان می‌گفت: هنوز فرزندی ندارند که نامش صفدر باشد.
صفورا: بیا شانه به شانه‌ام بنشین، تماشایت را هم بیاور.
خواب‌های فردا را تعبیرِ صادق کنیم.
بیا شانه‌ام منتطر شانه‌ات نشسته و بدون تو برف را ناخوش است.
بیا تا خواب دختران و پسران فردا را تعبیر صادق کنیم.
صفدر: شادی مردمان؟
صفورا: دعا کنیم.
آمین‌اش با برف که نهادش پاک است و سپید است و صادق.
#صفدر_و_صفورا
#رضا_هوشمند

بازگشت بە لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


چهار × = 8