یلدا جان سلام
دخترِ بلندبالای بابا،
دیشب وقتی دلِ شب لرزید و مردم هراسان شدند،
دلواپس شدم که نکند چشم فروبندم و پیش از تولدِ یلدا دخترم، رفتنی شوم.
صبح که دمید دلم روشن شد و امیدوار شدم که تو را خواهم دید.
حال که در راهی و هنوز سهمِ من از نفس، بریده نشده است، قلمی به راهت میرقصانم تا یادگار بماند از پدری برای نازنین دخترش یلدا.
حال و روزت چطور است بابا؟!
صبحها پنجره اتاقت تا کجای گشودگی باز میشود؟!
دست و دل بازی را از مادرت آموختهای؟!
برای قُمریان بی پدر،
و گنجشکهای بی همسر، آب و دان میشوی؟!
زمستان سیاه کار است بابا؛
برای آستانه غروبِ دختر گل فروش هم کاری از دستت بربیاید.
راستی یلدا جان!
برایم نوشته بودی در دلت زلزله آمده است و همه دختران شوخ چشم و پسران بازیگوش ِدلت به خیابان ریختهاند.
نوشته بودی صدایت که میزند صورتت سرخ میشود.
پسری با پاهای لاغر که دروغ نمیداند .
به گمانم خانمی شدهای و اینها تمرین بانو شدن است
عاشق شدن.
از بابا صلاح و مشورت خواسته بودی.
زود باش بابا دارد دیر میشود عاشق شو.
فقط به خاطر اینکه او دروغ نمیداند نگفتم بابا.
به دلیل پاهای لاغرش هم نبود.
من دلِ دخترم را میشناسم.
بیگاه و نا به هنگام نمیلرزد…
حال که گاه است و هنگام؛ با لبخندی کوتاه و قدمهایی که آهسته میشود، بگذار به همراهی تو برسد.
یلدا جانِ بابا عاشق شو،
دارد دیر میشود.
یک نیمروز، بیشتر تا تولدت نمانده است.
یلدا جان برای امشب دعوتش کن تا مهمان ما شود
مهمان بلند ترین شب سال
مهمان تو بابا،
مهمان یلدا.
بگو پاهای لاغرش را هم بیاورد
و حرمت نگاهش را هم.
پینوشت: از روزی که دانستم خداوند موجودی آفریده است با موهای بافته و کفشهای صورتی و روبان قرمز که اگر به مهر گیسوانش را اسیر دستانت کنی لبخند میزد و اگر به غیظ دشمنت میشود، دلم دختر خواست
دلم پدرِ یلدا بودن را از همان طفولیت خواست.
دانستم دلم پیش از هر عاشق شدنی،
پیش از هر بزرگ شدنی،
دختری میخواهد که روزی عاشق شود و من در جایگاه پدر برای چشمهایش برق نگاه بخرم و برای دستهایش محرمی از جنس راستی و صداقت از خداوند بخواهم.
سهم من از خزانه غیب همین یک خواست بیشتر نبود و نیست.
یلدا خیالی است که گاه ترانه میشود و میسراید دلواپسیهای پدر را.
گاهی وحشی میشود و نگاهش از دسترس همه آدم ها دور میماند و پونه کوهساران.
گاهی صفورا در روستایی که عاشق چوپان ده میشود.
یلدا گاهی آذر جان بابا میشود، وقتی که پاییز بالاپوشش را روی دوش میاندازد که برود.
یک وقتهایی هم ساعتها پشت چراغ قرمز از پشت دخترهای و میان مه و دود ماشین ها میپایم پسران هرزه را تا به وقت خریدن گل ها عصمت دخترم را با تاراج نبرد.
امروز در آستانه به دنیا آمدن دخترم فهمیده ام او
آماده است برای عشق ورزیدن
از کجا فهمیدهام؟!
چشمانش.
و پیغام فرستادم که بابا، بگذار عاشقت شود.
بگذار گیسوانت را در دست بگیرد.
بگذار نامحرم نباشد.
بارها از یلدا پرس و جو کرده ام که پسران آن سامان دستشان به مهر گیسوانت را میکشند یا به غیظ؟!
بارها آهسته و در گوشی پرسیدهام
عاشق شدهای بابا؟!
زنهارش دادهام مراقب چشمهایش باشد، نامحرمها زیبایی و عصمت نگاه را با هم میدزدند.
مشورتش دادهام که اگر بغض دارد، فقط به آب بگوید،
آن هم نه آنکه ایستاده است در جوی راکد؛
به زلالترین عابر رودخانه.
تا یادم نرفته یلدا جان!
روبروی آیینه بایست و از قول بابا قربان صدقه روی ماهت برو.
سفارشت نکنم بابا جان از خیابان که رد میشوی، مبادا دست نامحرم .
رضا هوشمند
https://t.me/rezaahooshmand
#یلدا
#شب_یلدا
#دور_همی
#دور_همی_خانوادگی
#مهارت_سواد_رسانه
#فضای-مجازی
#موبایل
#آموزش_خانواده
#نوشتار_درمانی
#نوشتن
#نوشتن_ابزاری
#مشاور_خانواده
#امنیت _جامعه
#تفکر انتقادی
#محیط_کار_سمی
#مهارت_های_برتر
#مدیتیشن
#سفر
#اولیا_و_مربیان
#مدرسه
#ارتباط_موثر_والدین_و_مربیان
#تاثیر_سفر سلامت روان
#خشم
#ترس
#آرامش
#مثبت_گرایی
#روانشناسی_زرد
#احترام_به خود
#ارتباط_موثر
#همسایه
#خود_کم_بینی
#آداب_همسایه_داری
#ADHD
#اختلال_بیش_فعالی
#نسل_Z
#نسل_زد
#کتاب
#نهج_البلاغه
#نامه_های_حضرت_علی_علیه-اسلام_به_مالک_اشتر
#حضرت_علی_علیه-السلام
#مالک_ اشتر
#حکومت_اسلامی
#حاکم_ اسلامی
#حقوق _شهروندان
#رابطه_ دولت _با _شهروند
#نویسنده
#ناشر
#انتشارات_ مشق_ شب
#فروش_ کتاب
#رضا هوشمند
# روزنگار مشق شب:
#روزنگار #تقویم #تقویم مشق شب #رویدادتاریخی #رویدادمذهبی #رویدادملی #ولادت #وفات
29.
#روز _مردان_ و_ زنان _قهرمان
30.
#جشن_ شب_ یلدا
#روز _بازی